fazestan | ||
|
قسمت دوم
جلسه گذشته ثابت شد که ما ممکن الوجود و معلولیم و برای موجود شدن ما حتما باید یکسری علل و شرایطی فراهم شود تا ما موجود شویم، یعنی علت به معلول وجود و هستی می بخشد و معلول بدون وجود علت بوجود نمی آید. در این قسمت انشاءا... رابطه معلول با علت خویش بیان خواهد شد. این که گفته می شود علت به معلول وجود و هستی می دهد به چه معناست؟ آیا به این معناست که مخزنی هست پر از وجود و هرگاه علت می خواهد معلولی را موجود کند مقداری وجود از آن مخزن بر می گیرد و به معلول میدهد و به این ترتیب معلول، که تا کنون وجود نداشت موجود می شود. فرض می کنیم که «الف» علت وجود بخش است و «ب» معلول آن است و رابطه وجود بخشی را مانند رابطه پول دادن و پول گرفتن تصور میکنیم. در چنین موردی که کسی ، مانند «زهرا» ، چیزی را مانند پول، به دیگری، مثلا « الهام » می دهد پای چهار واقعیت و موجود خارجی در کار است : 1- دهنده : « زهرا » 2- گیرنده : « الهام » 3- شیء داده شده : پول 4- دادن: فعل و حرکتی که دهنده، یعنی «زهرا» انجام می دهد. هنگامی که علت به معلول وجود می بخشد نیز این چهار موجود و واقعیت خارجی در کار است : 1- دهنده : علت وجود بخش «الف» 2- گیرنده : معلول «ب» 3- شیء داده شده : وجود؛ 4- دادن : ایجاد(فعلی که علت وجود بخش انجام می دهد) پس فرض این است که در خارج « الف » ، که علت است، یک شیء است و «ب» ، که معلول آن است ، شیء دیگری است و وجود، که «الف» آن را به «ب» داده است، شیء سومی است وایجاد، که همان دادن وجود به «ب» است (عمل«الف» ) شیء چهارمی است. با این مفروضات، ابتدا به سراغ گیرنده و شیء داده شده، یعنی به سراغ معلول و وجود می رویم. اگر معلول موجودی باشد، وجودی که از علت دریافت می دارد موجود دیگری ، لازم می آید که آنچه را معلول فرض کرده بودیم معلول نباشد؛ یعنی، لازم می آید "ب" معلول "الف" نباشد. چرا؟ زیرا اگر "ب" خود موجودی باشد و وجودی که از "الف" دریافت میدارد موجود دیگری ، به این معناست که "ب" بدون دریافت وجود از "الف" موجود است و معنای این که "ب" بدون دریافت وجود از "الف" موجود است این است که "ب" معلول "الف" نیست و "الف" علت وجود بخش "ب" نیست؛ درحالی که فرض کرده بودیم که "الف" علت وجود بخش "ب" است و این تناقض است و محال می باشد. معنای این تناقض این است که این فرض که ( "الف" علت وجود بخش "ب" است ) با این فرض که (در خارج، وجودی که "الف" به "ب" می دهد غیر از خود "ب" است) ناسازگار است. پس هنگامی که فرض می کنیم "الف" علت وجود بخش "ب" است ، برای اینکه تناقضی پیش نیاید، ناچار باید بپذیریم که در خارج معلول عیناً خود همان وجودی است که "الف" می بخشد، نه اینکه معلول چیز دیگری است غیر از وجودی که به آن بخشیده میشود. معلول یعنی همان وجود بخشیده شده و لاغیر. به این ترتیب، اولین اصلاح در تصویر مزبور به این نحو است که در رابطه وجود بخشی، گیرنده (معلول) عیناً همان داده شده(وجود) است . در خارج، وجود معلول و خود معلول دو چیز نیستند، یک شیء واحد است ، ولی ذهن ماست که این امر واحد را به دو مفهوم تحلیل می کند: وجود معلول و خود معلول، و سپس فرض می کند که اولی (وجود) از طرف علت به دومی (خود معلول) داده می شود و دومی آن را از علت می گیرد. اکنون به سراغ شیء چهارم می رویم و عملی را که علت انجام می دهد ، یعنی همان دادن وجود به معلول را ، مورد تحلیل قرار می دهیم.ثابت کردیم که فرض اینکه "الف" علت وجودبخش "ب" است، مستلزم این است که وجود معلول و خود معلول در خارج یک چیز باشند، نه دو چیز. با توجه به این نکته، معنای دادن وجود به معلول این است که چیزی را به خودش بدهیم ؟ آشکار است که جواب منفی است. اگر چیزی دارای چیز دیگری نباشد، می توان شیئی دیگر را به آن داد، ولی اگر دارای آن باشد، چگونه می توان عین خود همان چیز را دوباره به آن داد، در بحث مورد نظر نیز ، فرض این است که وجود معلول عین خود معلول است ؛ در این صورت ، چگونه متصور است که علت، خود معلول را به خودش بدهد ؟ برای رفع این مشکل، منطقا باید یکی از سه راه حل زیر را در پیش گیریم: 1) آنچه را در سابق رشته ایم دوباره پنبه کنیم ؛یعنی بپذیریم که در واقع، خود معلول یک چیز است و وجودش چیز دیگری است. ولی همانطور که دیدیم، تناقض است و محال. 2) بپذیریم که عملی به نام (دادن وجود) یا (ایجاد) انجام نگرفته است، به این دلیل که دادن چیزی به خودش بی معنا وتناقض آمیز است. معنای این سخن این است که علت به معلول وجود نداده است و "الف" علت وجودبخش "ب" نیست؛ درحالی که فرض کرده بودیم که هست، و این خلاف فرض است. در این صورت باید بپذیریم که ، همانطورکه در واقع ، وجود معلول عین خود معلول است ، به همان نحو ، عین عمل علت ( ایجاد) هم هست؛ به عبارت دیگر ، اساساً معلول چیزی جز همان کار علت، یعنی چیزی جز همان (وجود دادن) علت نیست. پس در واقع ، چهار شیء _ علت ، معلول ، وجود و ایجاد (دادن وجود)_ نداریم؛ فقط دو چیز داریم: یکی علت است و دیگری فعالیت و کار کردن علت است که به آن (معلول ) ، (وجود معلول) و ( وجود دادن به معلول یا ایجاد معلول ) هم می گوییم. این راه حل مستلزم هیچ نوع تناقضی نیست و با توجه به این که منطقاً هیچ راه حل دیگری وجود ندارد، می توان نتیجه گرفت که فرض اینکه (الف علت وجود بخش ب است ) مساوی این فرض است که ( ب همان فعالیت و کار کردن الف است ولاغیر). از آنجا که خلق کردن به معنای ایجاد است و مخلوق یعنی معلول ، به نعبیر دیگر می توان گفت : "مخلوق" یعنی همان خود "خلق کردن" که کار خالق است. با درک این مطلب به این مثال توجه کنید . شما الآن در ذهن خود درخت فرض کنید ، درخت بوجود می آید، حالا تحلیل می کنیم: 1- شما علت بوجود آمدن تصور درخت هستید. 2- درخت وجود نداشت و با کار شما ایجاد شد. 3- تصویر درخت جز همان کار شما نیست. 4- وجود بخشیدن به تصویر درخت نیز همان کار شماست. پس ؛ در این مثال جز شما و کارتان وجود واقعی ندارد، تصویر درخت، وجود درخت و ایجاد( وجود بخشیدن ) همان کار و فعالیت شماست. این مثال را به خاطر بسپارید، در آینده به کار می آید. ادامه دارد ... ( این پست جزءمطالب برگزیده پارسی نامه شناخته شده است.) [ شنبه 90/2/24 ] [ 1:56 صبح ] [ hafez ]
|
Online User |