fazestan | ||
|
قسمت اول «بسم الله الرحمن الرحیم» برای آشنایی با حقوق زنان از کجا شروع کنیم؟ طبق کدام دیدگاه زن را تعریف کنیم و از حقوقش دفاع کنیم؟ قانونی که حقوق زن را مشخص می کند الهی باشد یا انسانی؟ چه کسی باید حرف نهایی در مورد زن و اختلاف دیدگاه ها را بیان کند؟ چرا باید از حقوق اسلامی پیروی کنیم؟زن در نگاه ادیان و عقاید مذهبی چیست؟ آیا زن ناقص العقل است؟ آیا آیات قرآن که به صورت مذکر بیان شده است دلالت بر مرد محوری نمیکند؟ آیا زن از مرد و برای مرد آفریده شده است؟ آیا درست است که حوا از دنده چپ آدم خلق شده است؟ آیا مردان در کمالات جلوتر از زنانند؟ آیا زن بودن مانعی بر سر راه کمال است؟ انشاءا... به پاسخ سوالات خواهیم رسید.
می خواهیم مباحث را از پایه شروع کنیم. ذهن خود را از هرگونه اعتقاد و پیش زمینه ای پاک کنیم؛ یعنی نه به خدا، و نه دین و قرآن اعتقاد داریم و نه هیچگونه از آداب و رسوم و عرف اجتماعی را قبول داریم فرض کنید که یکدفعه چشم خود را باز کردیم و این جمع را کنار هم دیدم از قبل خود هیچ گونه اطلاعی نداریم؛ فرض کنید_ چشمان خود را ببندید و حالا در دنیا هستید بدون هیچ گونه اعتقادی. فکر کنیم ببینیم که چه هستیم؟ وجودمان چگونه است؟ می خواهیم بحث فلسفی کنیم. خاصیت بحث فلسفی این است که از هرگونه اعتقاد و گرایشی پیراسته است،خاصیت مباحث فلسفی آزاد اندیشی آن است و این که به هستی اشیاء و موجودات می پردازد بدون توجه به آثار و صفات آنها. اصطلاحاً ، به هستی شناسی صرف می پردازد مثلا در شیمی بحث می شود که آب ماده ای مایع است،بی بو، بی رنگ، قابل انجماد و تبخیر ... به طور کلی به خصوصیات و ویژگی های آن پرداخته می شود ولی در فلسفه به خاصیت و آثار اشیاء و موجودات کاری نداریم می خواهیم بدانیم که آن شیء اعم از مادی و غیر مادی حقیقتش چیست؟ مثلا بدانیم که حقیقت آب از دو مولکول هیدروژن و یک مولکول اکسیژن تشکیل شده است، یعنی می خواهیم بدانیم حقیقت وجودمان چیست؟ البته نه اینکه بدانیم از چند مولکول و سلول تشکیل شده است، این موضوع به عهده علوم تجربی و پزشکی ست ما می خواهیم بوسیله عقل،حقیقت وجود خود را درک کنیم. این خصوصیت مباحث عقلی این است که اولاً استثنا ناپذیر است و ثانیاً مورد قبول همگان است؛ البته کسی که عقل را قبول ندارد و برخلاف آن صحبت یا رفتار می کند عموماً به او دیوانه و مجنون می گویند که با او کاری نداریم. نکته ای خدمتتان عرض کنم که در این مباحث به دنبال این هستیم که بنیان فکر و شناخت خود را طوری بنا کنیم که خلل ناپذیر باشد یعنی اگر در مقابل خدا هم که بودیم پاسخگو باشیم. بودن ما برای ما قابل شک نیست یعنی به موجود بودن خویش شکی نداریم، میدانیم که هستیم حالا می خواهیم بدانیم که بودنمان چگونه است؟ برای ورود به بحث، احتیاج به چند مقدمه داریم که اینگونه است: وجود و هستی به طور کلی به سه شکل تقسیم می شود: 1- ممکن الوجود : یعنی وجودی که بودن و نبودن برای او برابر است یعنی با وجود شرایطی میتواند موجود شود و با نبودن شرایطش بوجود نمی آید. ذاتاً نسبت به بود و نبود برابر است. 2- ممتنع الوجود: یعنی تصوری که وجودش ممکن نیست، محال است که بوجود بیاید مثلا دایره زاویه دار. شما نمی توانید دایره ای رسم کنید که زاویه داشته باشد حتی نمی توانید فرضش را هم بکنید، ذاتا محال است که بوجود بیاید. 3- واجب الوجود: آن وجودی است که حتما باید وجود داشته باشد و نبودش ذاتا ممکن نیست. با دقت و تامل در وجودمان در می یابیم که وجود ما وابسته به یکسری علل و عواملی است که با وجود همگی آنها بوجود میآییم و با نبود همگی آنها و یا یکسری از آنها بوجود نمی آییم مثلا برای بوجود آمدن ما ، پدر و مادر، تغذیه صحیح مادر، امنیت دوران جنینی و ... باید فراهم باشد تا ما موجود شویم وَالّا نیستیم . پس موجود بودن و یا نبودن برای ما ممکن است و ممتنع الوجود نیستیم، چون فعلا موجود هستیم و واجب الوجود بودنمان نیز محال است زیرا ثابت شد که موجود بودنمان ممکن است، نمی شود هم حتما بود و هم امکان بودن داشت. در زبان فلسفه و کلام فیلسوفان به هر پدیده معلول و به عواملی که باعث بوجود آمدن آن می شود علت می گویند. پس ما معلولیم و یکسری علت ،دلیل بوجود آمدن ما شده اند. ادامه دارد ...
[ شنبه 90/2/17 ] [ 11:34 عصر ] [ hafez ]
|
Online User |