fazestan | ||
|
پیرمرد صبح زود از خانه خارج شد. در راه تصادف کرد و راهی درمانگاه شد . پرستاران گفتند : «باید از شما عکسبرداری بشود». پیرمرد با ناراحتی گفت :«نمی شود؛عجله دارم، زنم در خانه سالمندان است و هرصبح صبحانه را با او می خورم. نمی خواهم دیر شود!» پرستاری به او گفت :«خودمان به او خبر می دهیم». پیرمرد گفت:« نمی شود؛ او فراموشی دارد؛حتی مرا هم نمی شناسد!» پرستار گفت:« وقتی نمی داند شما چه کسی هستید،چرا هر روز برای صبحانه پیش او می روید؟» پیرمرد با صدایی گرفته گفت : « من که می دانم او کیست ... ! » [ پنج شنبه 91/3/25 ] [ 1:0 صبح ] [ hafez ]
|
Online User |