fazestan | ||
|
هور باید باشد و هست ، بهار باید بیاید و می آید تازگی تشنه روح تو ، فراوانی اندیشه ای نیک سرسبزی حسی خوب ، بار دیگر شروع دوباره شدن . . . زندگی را ز ریشه ، نو بسُرای پرده شوق به کنار هزار دل عاشق ، دعاگوی تو . . . به عشق خدا که آسمان ، زمین ، درخت و پرنده ابر ، باد و ابریشمی ، تو و همه دلداده های دگر ، تسبیح گوی رازآلود اویند ببین که فرارسید موسم حج برگ فرا آمد شور ، فرو افتاد دل و از هرسو رهی تازه لحظه ها را امید می بخشد برتو مبارک این توفیق ، دیدار یار به احوالی نو و به پاس تلاش ، درهایی گشوده و همان نیت بر احوال تو بنشیند ، که بر قلبت به جا مانده حیرت نداشته ها بس ! کام ناخوش گفتندها ، درپس هرنگاه حیرتی را جستن بس ! رها شو ، بیا . . . با جهان مومن بیامیز تو می دانی چه می گوید دوست چه باید کرد ، تا کجا باید رفت و چرا با خدا باید ماند . . . راه تو را می خواند ، عبوری نورانی سهم تقدیر شده ایامت ، احوالی بهاری عاشقی پرشور در می کوبد نوای دُهل ، زنگ ساربانی پیر ، آشنای کویر شور ، ولوله بیا و آشتی در نیستان کن هر قدم شیفته تر ، نفس در نفس وفا حضور الهی موجه ، مرکب ایام راهوار سراپا امید ، پیش رو به بلندا نگر ز پیچ و خم ره ، سرازیر و سربلند گذر کنون وجود ، چشم بر حالی دگر دارد صحن وسیع سبز ، ضریح مقدس دیده پر ز دیدار یاران باد . . . شکوفایی ، گردش احوال و لرزه اشک ایمان ، حیات و استغاثه های نیاتت گویند حیرت و تماشای را مهمان دل کنی ! و دریابی نکته ای از مو باریک تر باید در این سال به کار خود گرم باشی و دگر هیچ . . . دریابی خدا را ، هر دم که از یادت نمی کاهد . . . نهال عشق بنشانی دست در دستی پرمهر موطن دل خویش کنی آباد . . . [ یکشنبه 90/12/28 ] [ 3:27 عصر ] [ hafez ]
|
Online User |