fazestan | ||
|
آیا میدانید ارزانترین ماسک زیبایی که بسیار مفید میباشد کدام است؟ [ جمعه 90/2/16 ] [ 3:16 صبح ] [ hafez ]
ضرورت آگاهی زنان از وکالت در طلاق سعى در برپایى جوامع دموکراتیک و اعمال قواعد حقوق بشر در اقصى نقاط جهان بر ضرورت هرچه بیشتر آگاهى افراد جوامع از حقوق و تکالیف خود مى افزاید. پربیراه نیست اگر بگوییم آگاهى زنان جامعه ما از حقوقشان به عنوان قشرى که کمتر به آنها پرداخته شده نقش بسزایى در تحقق چنین آرمانى (جامعه توسعه یافته) داشته و خواهد داشت. موضوع این مقاله در باب مسئله طلاق است. به راستى زنان جامعه ما تا چه میزان از قواعد حاکم بر طلاق آگاهند؟ [ جمعه 90/2/16 ] [ 2:47 صبح ] [ hafez ]
حضرت زهرا (س) فرمود: خدایا مرا فارغ کن که تمام توجه ام به آن باشد که برای آن خلق شده ام [ جمعه 90/2/16 ] [ 2:12 صبح ] [ hafez ]
ایام شهادت گل یاس درکویرناسپاس برعاشقان بااحساس تسلیت باد
[ پنج شنبه 90/2/15 ] [ 5:57 عصر ] [ hafez ]
نماز در بستر تاریخ ... (قسمت اول) نماز،سابقه ای بس طولانی دارد وقدیمی ترین عبادتی که درطول دوران گذشته حضور داشته،همین نماز بوده است.سابقه نماز قبل از خلقت آدم بوده،گل آدم هنوز سرشته نشده بودکه فرشتگان دربهشت،نماز می خواندند. حضرت علی(علیه السلام) درباره عبادت فرشتگان چنین می فرماید:
همچنین،آن حضرت درباره سابقه نماز شیطان درمیان فرشتگان می فرماید: «شیطان دربهشت ومیان فرشتگان شش هزارسال خدا را عبادت کرد که چهارهزارسال آن را دو رکعت نمازخواند».(نهج البلاغه،خطبه صد و نود و دو قاصعه) اگر آن شش هزارسال، ازسال های آخرت باشد،عبادت ونماز شیطان یک صد و نه میلیارد و پانصد میلیون سال از سال های دنیا می شود.اززمانی که حضرت آدم ابوالبشر(علیه السلام) پا به روی کره خاکی گذاشت و در زمین ساکن شد،هیچ دین وشریعتی درمیان دین های الهی بدون نماز نبوده است،تاجایی که پیامبر اسلام(صلی ا... علیه وآله وسلم) آن را به عنوان شیوه ی تمامی پیامبران یادکرده است.(بحارالانوار،جلد هشتاد و دو،صفحه دویست و سی و یک).
نماز در ادیان قبل از اسلام
مورخین، تاریخ ظهور زرتشت را شش هزار و پانصد سال پیش از میلاد مسیح(علی نبینا و علیه السلام) دانسته اند.در دین زرتشت،هنگام نماز خواندن تاکید شده است که باید به جهت و سمت نور باشد. این عمل برای آن ها یک امر بسیار معقول ومنطقی به شمار می آید. درطریقه وضوگرفتن آنان،دست ها تامچ وصورت تا بناگوش وبالای پیشانی ونیز پاها تا قوزک را سه بار با آب تمیز،شست و شو می دادند و درصورت عدم دسترسی به آب،سه بار دست را برروی خاک پاک می زدند وسپس به پشت دست و صورت می کشیدند که آن را تیمم می گویند.(تاریخ ادیان جهان،جلد یک،صفحه صد و هشتاد و دو). در این ادیان،برای هرشبانه روز پنج وقت نماز و عبادت درنظر گرفته شده که عبارتند از:
ادامه دارد ... [ پنج شنبه 90/2/15 ] [ 4:8 عصر ] [ hafez ]
پیغام گیر تلفن پدربزرگ و مادر بزرگ ها:ما اکنون در دسترس نیستیم؛ لطفا" بعد از شنیدن صدای بوق پیغام بگذارید: اگر شما یکی از بچه های ما هستید؛ شماره 1 را فشار دهید. اگر می خواهید بچه تان را نگه داریم؛ شماره 2 را فشار دهید. اگر می خواهید ماشین را قرض بگیرید؛ شماره 3 را فشار دهید. اگر می خواهید لباسهایتان را روف یا اتو کنیم؛ شماره 4 را فشار دهید. اگر می خواهید بچه تان امشب پیش ما بخوابد؛ شماره 5 را فشار دهید. اگر می خواهید بچه تان را از مدرسه بیاوریم؛ شماره 6 را فشار دهید. اگر می خواهید برای مهمانان آخر هفته تان غذا درست کنیم ؛ شماره 7 را فشار دهید. اگر می خواهید امشب برای شام بیایید؛ شماره 8 را فشار دهید. اگر پول می خواهید؛ شماره 9 را فشار دهید. اما اگر می خواهید ما را برای شام دعوت کنید یا ما را به گردش ببرید، بگویید، ما داریم گوش می کنیم !!!!
[ چهارشنبه 90/2/14 ] [ 11:21 عصر ] [ hafez ]
راز موفقیت چیست؟ مرد جوانی از سقراط پرسید: رازموفقیت چیست؟ سقراط به اوگفت:"فردا به کنار نهرآب بیا تا رازموفقیت را به توبگویم." صبح فردا مرد جوان مشتاقانه به کنار رود رفت. سقراط از او خواست که به دنبالش به راه بیفتد. جوان با او به راه افتاد. به لبه رود رسیدند و به آب زدند و آنقدر پیش رفتند تا آب به زیرچانه آنها رسید. ناگهان سقراط مرد جوان را گرفت و زیرآب فروبرد. جوان نومیدانه تلاش کرد خود را رها کند، اما سقراط آنقدر قوی بودکه او را نگه دارد. مرد جوان آنقدر زیرآب ماند که رنگش به کبودی گرایید وبالاخره توانست خود را خلاصی بخشد. همین که به روی آب آمد اولین کاری که کرد آن بود که نفسی بس عمیق کشید و هوا را به اعماق ریه اش فرو فرستاد. سقراط از او پرسید:"زیرآب چه چیز را بیش از همه مشتاق بودی؟" گفت: هوا. سقراط گفت:"هر زمان که به همین میزان که اشتیاق هوا را داشتی موفقیت را مشتاق بودی، تلاش خواهی کرد که آن را به دست بیاوری." موفقیت راز دیگری ندارد.
[ چهارشنبه 90/2/14 ] [ 6:41 عصر ] [ hafez ]
مردم را ببخش مردم اغلب بی منطق،بی انصاف و خود محورند ولی آنان را ببخش اگر مهربان باشی تو را به انگیزه های پنهان متهم می کنند ولی مهربان باش اگر شریف و درستکار باشی فریبت می دهند ولی شریف و درستکار باش نیکهای امروزت را فراموش می کنند ولی نیکو کار باش بهترین های خود را به دنیا ببخش حتی اگر هیچ گاه کافی نباشد و در نهایت می بینی آنچه هست همواره میان تو وخداوند است نه میان تو مردم
[ چهارشنبه 90/2/14 ] [ 5:18 عصر ] [ hafez ]
عبور از پل های زندگی
سال های سال بود که دو برادر در مزرعه ای که از پدرشان به ارث رسیده بود باهم زندگی می کردند. یک روز به خاطر یک سوء تفاهم کوچک، باهم جروبحث کردند. پس از چند هفته سکوت، اختلاف آنها زیاد شد و کار به جایی رسید که از هم جدا شدند. دست برقضا، یک روز صبح، در خانه برادر بزرگ تر به صدا درآمد. وقتی در را باز کرد، مرد نجاری را دید. نجار گفت: من چند روزی است که دنبال کار می گردم، فکر کردم شاید شما کمی خرده کاری درخانه و مزرعه داشته باشید، آیا امکان دارد که کمکتان کنم؟ برادر بزرگ تر جواب داد: بله، اتفاقاً من یک مقدار کار دارم. به آن نهر در وسط مزرعه نگاه کن، آن همسایه در حقیقت برادر کوچک تر من است. او هفته گذشته چند نفر را استخدام کرد تا وسط مزرعه را کندند و این نهر آب بین مزرعه ما افتاد. او حتماً این کار را به خاطر کینه ای که از من به دل دارد، انجام داده است. سپس به انبار مزرعه اشاره کرد و گفت: در انبار مقداری الوار دارم، از تو می خواهم تا بین مزرعه من و برادرم حصار بکشی تا دیگر او را نبینم. نجار پذیرفت و شروع کرد به اندازه گیری و اره کردن الوار، برادر بزرگ تر به نجار گفت: من برای خرید به شهر می روم، آیا وسیله ای نیاز داری تا برایت بخرم؟ نجار در حالی که به شدت مشغول کار بود، جواب داد: نه، چیزی لازم ندارم! هنگام غروب وقتی کشاورز به مزرعه برگشت، چشمانش از تعجب گرد شد. حصاری در کار نبود. نجار به جای حصار یک پل روی نهر ساخته بود. کشاورز با عصبانیت رو به نجار کرد و گفت: مگر من به تو نگفته بودم برایم حصار بسازی؟ در همین لحظه برادر کوچک تر از راه رسید و با دیدن پل فکر کرد که برادرش دستور ساختن آن را داده، از روی پل عبور کرد و برادر بزرگ ترش را در آغوش گرفت و از او برای کندن نهر معذرت خواست. وقتی برادر بزرگ تر برگشت، نجار را دید که جعبه ابزارش را روی دوشش گذاشته و در حال رفتن است. کشاورز نزد او رفت و بعد از تشکر، از او خواست تا چند روزی مهمان او و برادرش باشد. نجار گفت: دوست دارم بمانم ولی پل های زیادی هست که باید آن ها را بسازم... شاید تا به حال به دفعات زیاد این داستان را خوانده باشید اما چند بار به پیامد آن فکر کرده اید و انجام داده اید؟ [ چهارشنبه 90/2/14 ] [ 1:44 صبح ] [ hafez ]
صدیق ترین، بی توقع ترین، مفیدترین، ودائمی ترین رفیق برای هرکسی کتاب است. مارک تواین [ سه شنبه 90/2/13 ] [ 9:41 عصر ] [ hafez ]
|
Online User |